غم و خنده

گاهی غریبه ها درد آدم را بهتراز خودی ها می فهمند و آن موقع چقدر به تنهاییت پی میبری و یک آن می خواهی فریاد بزنی و همه بغضت را سر این دنیای لامروت بشکنی...

چه کسی تو را تا اینجا کشاند؟خودت؟خدایت؟یااو؟

مقصر کیست؟او یا تو؟

گاهی چه راحت می شود به غریبه ها تکیه کرد و برای حتی چند ثانیه ای احساس داشتن یک تکیه گاه محکم در وجودت جوانه می زند اما تا به خودت می آیی و می فهمی که او غریبه هست می خواهی تا ته دنیا بدوی و باد با اشک های سرازیر شده از گونه ات سیلی سختی به تو بزند تا شاید بفهمی تمام زندگیت را به تباهی کشانده ای به خاطر کسی که حتی لایق محبت هایت نبود...اما گذشت ... زندگی منتظر تصحیح اشتباه هایت نمی ماند به سر عت می گذرد و حالا تو زمان بسیاری را فقط به خاطر کسی که حتی لایق محبت هایت نبود تباه کردی و وقتی به تمام این چندین سال عمرت می اندیشی و منصفانه می اندیشی می بینی که چیزهای با ارزش فراوانی را از دست داده ای فقط به خاطر کسی که حتی لایق محبت هایت نبود و تو خوب می دانی که از دست رفته ها باز نمی گردند هیچ وقت باز نمی گردند...

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان

در این بین شاید تنها چیزی که حتی ارزش ترحم تو را نداشت دل من بود...

دل من بیصدا شکست بی صدا ناله کرد بی صدا فریاد زد و بی صدا مرد...

و هیچ کس مرگ دلم را نفهمید...امامن با تک تک سلول های بدنم غم مرگ دلم را چشیدم و باید می خندیدم تا کسی تو را محکوم نکند... و چقدر سخت است نقاب به چهره زدن...من با این غم بزرگ ساختم وبه خود فهماندم که دیگر دلی در میان نیست... اما این لبخند اجباری مرا از پا در می آورد...

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان

من دلگیرم از دنیا دلگیرم از تو دلگیرم حتی از خدا هم...

همه دنیا آنطرفند ومن تنها اینطرف...وخدا با من نیست وتو نیز آن سمتی...

نمیدانم از تنهایی باید ترسید یابا تنهایی باید کنار آمد؟

چرا حتی خدا نیز تنهایم گذاشت؟

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان

دروغ می گویم...

گریزی نیست جز دروغ...

شاید بخاطر تو...

شاید بخاطر عهدی که با تو دارم...

یا شاید بخاطرخودم...

نمی دانم ولی باور کن دستانم از بین هزاران دست تنها گرمی دستان تو را می خواهد...

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان

تو برای من تجسم همه خوبی ها و پاکی ها و زیبایی های این کره خاکی بودی...

چه دنیای قشنگی از تو برای خودم ساخته بودم...

وحالا که نیستی دنیایم پرشده از تمام تاریکی ها و بدی ها...

گاهی از لبخند وحشت می کنم ...گاهی گریه مرا مذاب می کند... گاهی پروانه ای ترسناک ترین موجود خلقت می شود...وگاهی محبتی مرا به نابودی می کشاند...

گاهی آرامش رویای دست نیافتنی می شود...گاهی شبم روزست و گاهی روزهایم شب...

گاهی آسمان تخته سیاه سیاهی های عالم می شود...

کاش بودی تا در آن نگاهت بیابم هر آنچه را که از زندگی سرشارم می کند...

کاش بودی تا با آن دست های مهربانت پاک کنی بر تمام تیرگی هایی که بعد از تو روییدند بکشم...

کاش بودی...

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان

صداقت دیگربهایی ندارد...وقتی صادقانه می گویم دوستت دارم اما باور نداری.

دوست داشتن بی بهانه در ترازویت نمیگنجد...

باید دوست داشتنم را اثبات کنم...پریشان می شوم...

 آنقدر از دوست داشتنت لبریزم که خنده ام میگیرداز منطقت...

اثبات!؟

اینکه پشت به تمام گذشته ام کردم و گفتم دوستت دارم بس نیست؟

اینکه غروری را که در جانم ریشه دوانده بود از ریشه کند و گفتم دوستت دارم بس نیست؟

نمی دانم شاید بس نیست...

بهتر است فریادم را در سینه حبس کنم و آهسته زیر لب بگویم دوستت دارم و بگذرم از هر آنچه که تمام هستیم بود...

نه چشمان ترم را ببین و نه آه سینه ام را بشنو.

خیالت از بابت من آسوده باشد...خوشبختی را بازی می کنم.....

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان

می خندند...میگویندفراموش کن...میگریم در دلم میگویم نه...

می خندند...میگویندزمان معجزه گراست...میگریم دردلم میگویم نه...

می خندند...میگویند این نیز بگذرد...میگریم در دلم میگویم نه...

می خندند و می خندند ومن همچنان آخرین نگاهت را در ذهنم تکرار می کنم در دلم میگویم نه نمی توانم.من دوستت دارم...

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان

خداحافظ...

گوشم را عادت داده ام به این جمله

باید باور کنم هر آغازی پایانی دارد و هر پایانی رنجی بزرگ...

دیگر حتی((سلام))نمی خواهم

توانایی تحمل رنجش را ندارم...

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان

شاید تنها نیم گم شده من تو باشی...

واگر من به گمشده ام نرسم دنیا زیرورو نمی شود

تنها زلزله چندین ریشتری دل من را سخت می لرزاند...

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان

کاش

 روزی

دلتنگ

دلتنگی هایم شوم...

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان

این روزها

آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست

که رخت های دلتنگیم را

فرصتی برای

خشک شدن نیستImage By AllFoto.ir

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:10 توسط سامان

تنهایی قشنگ ترین و بی منت ترین حس دنیاست،

 

چون برای داشتنش نیاز به هیچکس نداری!

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:10 توسط سامان

 

تنهاییم را به گردن هیچکس نمی اندازم

 

گردن هیچکس تاب این همه سنگینی را ندارد !!!!

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:10 توسط سامان


زن

آغوشش را میدهد به عشقی که

تمام لحظات دوستش داشته

با نگاه مردانه آرامش دهد

در خیابان دستش را محکم گرفته .... قدم بزند

در تنهاییش حس امنیت دهد



مرد

تمام زندگیش را بپای زنی میریزد

که خستگیش را با بوسه ای گرم جواب دهد

وقت دلتنگی سرش را روی سینه معطر همسرش بگذارد

و به آرامی بخوابد

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:10 توسط سامان

عميق ترين درد زندگي دلبستن به كسي است كه
 
 
بداني هرگز به تو تعلق نداره....

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:10 توسط سامان

سهراب!!!

قایق دیگر جوابگو نیست!!!

کشتی باید ساخت...

اینجا مثل من تنها "زیاد" است.

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:10 توسط سامان

وقتي که ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم 
وقتي که ديگر رفت به انتظار امدنش نشستم 
وقتي که ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد 
من او را دوست داشتم 
وقتي او تمام شد من اغاز شدم و چه سخت است ... 
تنها متولد شدن 
مثل تنها زندگي کردن 
مثل تنها مردن ...

 

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:10 توسط سامان


آواز عاشقانه ي ما در گلو شكست
حق با سکوت بود٬ صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم ٬خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست
قیصر امین پور

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:10 توسط سامان

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:10 توسط سامان

عبور باید کرد  ...

و هم نورد افق های دور باید شد

و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد

عبور باید کرد

و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد

( سهراب سپهری )

+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 12:10 توسط سامان

پائیز

 
 
پاییزو دوست دارم به خاطر خش خش برگ های پیاده رو،
 
به خاطر آسمون ابری و دلگیرش،
 
به خاطر بارون نم نمش،
 
به خاطر غروبای غمگینش،
 
به خاطر زرد و سرخ و نارنجی بودنش،
 
 واسه مرغای مهاجرش،
 
 واسه ننوشتن خودکار توی هوای سردش،
 
برای شبای طولانیش،
 
 برای شاخه های لخت درختاش،
 
برای لطافتش،
 
 برای رقص باشکوه و موسیقی زیبای برگ های درخت هاش،
 
 برای آزاد شدن و پروانه شدنش ..
پاییزو دوست دارم برای اینکه ساعت ها برم زیر بارونشو با تموم وجود حس
 
 کنم در اوج احساس خلقتم، خدا را بپرستم و عاشقانه فریاد بزنم که
 
 دوسش دارم ...
پاییزو برای عاشق شدن و عاشقانه زندگی کردن دوست دارم ...
 
 

+ نوشته شده در 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط سامان

بیرون از زندگی

میان خواب خسته تر از آنم


که پیدایت کنم


در بیداری هم که نمی گنجی

بگذار بیرون از زندگی

تماشایت کنم

+ نوشته شده در 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط سامان

مــن تــنــهــا تــريــن تــنــهــام

عکس های طبیعی و منتخب امروز

خــــداونــدا.....

خــداونــدا تــو مــيــدانــي كــه مــن دلــواپــــس فــرداي خــود هـــسـتــم .

مــبادا گــم كــنــم راه قـــشــنــگ آرزو هــا رو

مــبــادا گــم كــنــم اهــداف زيـــبــا را

مــبــادا جــا بــمــانــم از قـــطــار مــوهــبــتــهــايــت

مــرا تــنــهــا تــو نــگــذاري

كــه مــن تــنــهــا تــريــن تــنــهــام ..........انــســانـــم

عکس های طبیعی و منتخب امروز

+ نوشته شده در 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط سامان

بي كسي

مدتهاست نه به آمدن كسی دلخوشم،

نه از رفتن كسی دلگیر...
بی كسی هم عالمــــی دارد... !!
عکس در حال بارگذاری است. لطفا چند لحظه صبر کنید.
+ نوشته شده در 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط سامان

خداي من

خدايا

هیچ می دانی که همیشه به موقع


به دادِ دلم.. تو می رسی ؟؟!


آنجا که خسته ام ..


آنجا که دل شکسته ام ..


آنجا که ازهمه ی عالم و ادم گسسته ام ..


همیشه تو همان دستی هست


که می گیری از دلم غبارِغمها را،


خدایِا..... سپاس


 

+ نوشته شده در 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط سامان

دریا

 

تصاویر زیبای و رومانتیکی عاشقانه جدید

كودكي كه لنگه كفشش را دريا از او گرفته بود

روي ساحل نوشت : دريا دزد كفشهاي من

مردي كه از دريا ماهي گرفته بود روي ماسه ها

نوشت : دريا سخاوتمندترين سفره هستي

رهگذري كه محو زيبايي دريا شده بود نوشت :

دريا زيباترين جلوه هستي ...

موج امد و جملات را با خود شست

تنها براي من اين پيام را گذاشت كه

برداشتهاي ديگران در مورد خودت را

در وسعت خويش حل كن تا دريا باشي

+ نوشته شده در 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط سامان

آیا مرا دوست داری؟

تو را قسم می دهم به خدایی که در دل داری 
 
تا زمانیکه قلبم را از آن خود نکردی 
 
به من نگو دوستت دارم 
 
به همان خــــــــــــدا من با این واژه زندگی خواهم کرد 
 
اگر هم نفرین نکنم آه دل شکسته دامن گیرت خواهد شد 

... من از شکستن ها بیزارم 
 
می خواهم جلوی دلم سربلند باشم 
 
اینبار با دلت بگو : 
 
آیا مرا دوست داری؟
 
+ نوشته شده در 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط سامان

ادم سابق

 

با یک بغض مشترک ...یک لیوان چای انفرادی و یک نخ سیگار
 
... که دل ِ کشیدنش را ندارم

جنون امشب را شروع میکنم...

صبح دوباره همان آدم سابق میشوم که به تمام دنیا صبح بخیر میگوید!
 
 

+ نوشته شده در 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط سامان

دل

ببـــیــــــن ..

این اسمش دلــــــه !


اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی ..

اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه...... ... ... میشد مغــــــــز !


دلـــــه ..نمی فهمــــــه … !


... خواستم اطلاع بدم …

+ نوشته شده در 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط سامان

اوج دلتنگي

اوج دلتنگی وقتیه که
نه میتونی صداشو بشنوی،
نه میتونی ببینش،
فقط باید به عکسی که تو دستت گذاشته نگاه کنی. . .

http://facenama.com/Acme_Anguish

+ نوشته شده در 25 مهر 1391برچسب:, ساعت 11:18 توسط سامان