غم و خنده

...

 

ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﺭﻭ
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ , ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺷﺐ
ﺗﻮﺕﻓﺮﻧﮕﯽ ﻫﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﮐﻪ

ﭘﯿﺶﺧﻮﺩﻡ ﺑﺨﻮﺍﺑﻦ , ﺍﻣﺎ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ
ﻫﻤﻪﯼ ﺗﻮﺕ ﻓﺮﻧﮕﯿﺎﻡ ﻟﻪ ﺷﺪﻥ .
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﺒﺮﻡ ﺗﻮ ﺗﺨﺖ
ﺧﻮﺍﺑﻢ
ﭼﻮﻥﺧﺮﺍﺏ ﻣﯿﺸﻪ !
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ
ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﻢ ﮐﻼﺳﯿﺎﻡ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﯾﻪﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﮐﯿﻔﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻣﻌﻠﻮﻡ
ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﮐﯽ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ .
ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ
ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻡ
ﭼﻮﻥ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ !
! ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ
ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯﻡ ﺩﻭﺭﻣﯿﺸﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺩﻭﺳﺶ
ﺩﺍﺭﻡ
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺪﻣﺶ !
ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ
ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ , ﺩﯾﮕﻪ ﺁﺯﺍﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤﺶ , ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢﻧﮕﺮﻓﺘﻤﺶ ﮐﻪ
ﺑﯿﻔﺘﻪ ﺑﺸﮑﻨﻪ ,
ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﻡ ﺑﺪﺯﺩﻧﺶ ,
ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﺸﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮﻩ ... ﺍﻣﺎ
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ
ﺳﺮﺵ ﺑﺎﮐﺴﺎﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﮔﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻣﻨﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
ﮐﺮﺩﻩ ....
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ
ﭼﺠﻮﺭﯼ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ...

 

+ نوشته شده در دو شنبه 10 شهريور 1393برچسب:, ساعت 15:41 توسط سامان

 بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....

بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی.....

بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...

بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی.....

بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری....

بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی....

بزن به سلامتی دوست و ادمهایی که از پشت خنجر زدن...

هنوز مست نشدم نگاه می کنم به انتهای شیشه و اخرین پیکم ولی هنوز حرف دارم...

 

 

Image and video hosting by TinyPic

+ نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:, ساعت 16:5 توسط سامان

///

 

+ نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392برچسب:, ساعت 17:59 توسط سامان

تنها

 میدونی چیه ؟

ما آدمای " تنها " از سه حالت خارج نیستیم :

یا کسی رو در حد خودمون نمیدونیم !

یا عاشق یکی هستیم که فکرش همه جا هس غیر ما !

یا از کسی که عاشقش بودیم خنجر خوردیم …

ما آدمایی هستیم که از همه بیشتر میخندیم !

از همه بیشتر رفیق داریم !

خیلی زود عاشقمون میشن و اینو راحت از برخورد اطرافیانمون میفهمیم

ولی بخاطر غروری که نسبت به شخصیتمون داریم , نمیتونیم تو عشق پیش قدم بشیم …

همه فکر میکنن چند نفرو زیر سرمون داریم ولی اشتباه فکر میکنند …

واسه همینه همیشه تنها میمونیم !

+ نوشته شده در سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:, ساعت 11:52 توسط سامان

...

 سلامتی پسری که با چشم های خیس وارد ساندویچی بغل تالار عروسی شد و گفت:

*امشب عروسی عشقمه بندری بذار*

عکس مردی زندانی در زنجیر عشق

+ نوشته شده در پنج شنبه 9 آبان 1392برچسب:, ساعت 14:57 توسط سامان

برگرد

 یـــــــــادمـــ می آیـــــــد گـــــفتـه بــــــــودی

ســـــاده و کوتـــــــاه نــــویسی را دوســت داری !

تقدیــــــم بــه تــــــــو

ســــادهـ و کـوتـــــــاهـ , تـــــــــنها همینــــــ دو کـلمه :

" برگـــــــرد , غمگینـــــمـ "

http://naghmehsara.ir/wp-content/uploads/2012/09/Naghmehsara.ir587gfs.jpg

+ نوشته شده در شنبه 30 شهريور 1392برچسب:, ساعت 12:32 توسط سامان

خداحافظ

 ســـردش بــــود ...

دلـــــــم را بـــرایـش ســوزانـــدم !

گـــرمـش کــه شــد , بــا خـاکــسـتـرش نــوشـت

“ خـــداحــافـظ ”

+ نوشته شده در چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:, ساعت 16:56 توسط سامان

...

 اسمشو از موبایلت پاک میکنی !

مسیجاش دیلیت میشه !

به دوستات میگی حق ندارین جلوم اسمشو بیارین !

به خودت تلقین میکنی که فراموشش کردی !

اما ...

با جای خالیش تو قلبت چیكار می كنی ؟

با این همه تشابه اسمی چیكار میكنی ؟

با آهنگایی كه باهاش گوش میكردی چیكار میكنی ؟

وقتی غذایی كه دوس داره رو میخوری و یادش میفتی چیكار میكنی ؟

وقتی ازت سراغشو میگیرن چیكار میكنی ؟

وقتی تیكه كلامشو میشنوی چیكار میكنی ؟

همین تناقضها هست که خـــــــــــرابـــــــــم میکنه ..


میفهمی چی میگم ؟

 

+ نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, ساعت 12:31 توسط سامان

یادمه

 خــواسـتـم خــودمــو گـــول بــزنـم

هـمـه ی خـــاطـراتـم رو انــداخـتـم یـه گــوشـه ای و گــفـتـم

" فــــــــرامـــوش " ...

یـه چــیـزی تـه قــلـبـم خــنـدیـد و گــفـت

" یــــــــادمــــه " !

+ نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, ساعت 12:29 توسط سامان

بهانه

 دلــــم مـی خــواسـت بــهـانـه‌ای بــاشـی

بــرای فــرامـوش کــردن هـمـه چــیـز ...

امــا حــالـا دلــــم مـی‌ خــواهـد بــهـانـه‌ای بــاشـد

بــرای فــرامـوش کــردن " تـــــو " ...

+ نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, ساعت 12:28 توسط سامان

روزهای من

 خـواسـتـم بـگـویــم بـه جــهـنـم کـه رفــتـی ...

دیــدم واژه ی بــهـتـری هــم وجـــود دارد !

" بـه هــمـیـن روزهــای مـــن کـه رفــتـی "

+ نوشته شده در جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, ساعت 12:19 توسط سامان

شراب

 
کـنـارم گـذاشـتـه ای کـه تـلــخـم کـنـی ؟



هـــه ...



شـــرابـی شـدم نـــــاب !



حــالـا حــسـرتـم را بــکـش ...

+ نوشته شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:, ساعت 17:22 توسط سامان

مرد

راس میگن یه مرد گریه نمیکنه...

اگه ناراحت بشه سیگار میکشه...

ولی وای به روزی که یه مرد با گریه سیگار بکشه... 


+ نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:, ساعت 13:7 توسط سامان

لعنتی

هی لعنتی!

اون طوریم که تو فکر میکنی نیست!

شاید عاشقت بودم روزی...

ولی ببین بی تو هم زنده ام!

هرچند زندگی نمی کنم!!

چون گاهی در این میان...

یادت ؛

زهر میکند به کامم زندگی را...

همین!


 

+ نوشته شده در دو شنبه 24 تير 1392برچسب:, ساعت 12:24 توسط سامان

بغض

 سر میز شام یادت که می افتم بغض میکنم اشک در چشمانم حلقه میزند...

همه متعجب نگاهم میکنند  ...

لبخند میزنم و میگم:

چقدر داغ بود

+ نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, ساعت 17:51 توسط سامان

چارلی چاپلین...

چارلی چاپلین:

 با پول می شود …
خانه خرید ولی آشیانه نه ،
رختخواب خرید ولی خواب نه ،
ساعت خرید ولی زمان نه ،
می توان مقام خرید ولی احترام نه ،
می توان کتاب خرید ولی دانش نه ،
دارو خرید ولی سلامتی نه ،
خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ،
می توان قلب خرید، ولی عشق را نه …

+ نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:, ساعت 12:57 توسط سامان

چارلی چاپلین

چارلی چاپلین به دخترش: 

تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدنت را عریان مکن

هرگز چشمانت را برای کسیکه معنی نگاهت را نمیفهمد گریان مکن

قلبت را خالی نگاهدار و اگر روزی خواستی کسی را در قلبت جای دهی سعی کن فقط یک نفر باشد

و به او بگو:

تو را کمتر از خدا و بیشتر از خودم دوس دارم

چارلی چاپلین به دخترش: 

دخترکم هیچگاه هم آغوشی هایت را با عشق مقایسه نکن

هیچ مردی در رخت خواب نامهربان نیست

 

+ نوشته شده در جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 11:12 توسط سامان

خدایا

 خدایا

اجازه هست ناصبوری کنم؟

به بزرگیت قسم از صبوری خسته ام...

از فریادهایی كه در گلویم خفه ماند و میماند...

از اشك هایی كه شبها تنها بالشم و تو شاهد آن هستید

و از حرف هایی كه زنده به گور گشت در گورستان دلم

آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،

در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .

آرزوی پــرواز دارم مرا اجابت نما

ای تنهــاامیدم.

+ نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, ساعت 20:37 توسط سامان

ادای زنده ها ...

تظاهر به شادی می کنم !

حرف میزنم مثله همه ...

اما ...

خیلی وقت است مرده ام !

دلم می خواهد ببارم ...

و کسی نپرسد چرا ... !

تو چه می فهمی

این روزاها ادای زنده ها را در میارم ..

+ نوشته شده در 23 اسفند 1391برچسب:, ساعت 13:59 توسط سامان

قانون دنیا

شاید قانون دنیا همین باشد

من صاحب آرزویی باشم که شیرینی تعبیرش از آن دیگریست

+ نوشته شده در 23 اسفند 1391برچسب:, ساعت 13:59 توسط سامان

بازی

روحم می خواهد برود

یک گوشه بنشیند

پشتش را بکند به دنیا

پاهایش را بغل کند

و بلند بلند بگوید :

من دیگر بازی نمیکنم...

دلم گرفته

 

+ نوشته شده در 23 اسفند 1391برچسب:, ساعت 13:59 توسط سامان

کار

بیکار بودم !

چشمان تو

کار دستم داد

 

+ نوشته شده در 23 اسفند 1391برچسب:, ساعت 13:59 توسط سامان

زورم نمیرسه

یه جایی هم هست بعد از کلی دویدن یهو وایمیستی ...

سرتو میندازی پایین و

آروم میگی : " دیگه زورم نمیرسه "

عکس عاشقانه جدید love 2013

+ نوشته شده در 23 اسفند 1391برچسب:, ساعت 13:59 توسط سامان

انتها

انتهای بودنم رسیده ام

اما اشک نمیریزم...

پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند..
 
 
+ نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, ساعت 13:6 توسط سامان

درد

برای بعضی دردها نه میتوان گریه کرد نه می توان فریاد زد

برای بعضی درد ها فقط میتوان نگاه کرد و لبخند زد و بی صدا شکست....

 

+ نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, ساعت 12:51 توسط سامان

خدایا

 خدایا یادته…؟

دستشو گرفتم آوردم پیشت و گفتم:من اینو میخوام!
 
گفتی:این که کمه یکی بهترشو واست کنار گذاشتم..
 
پامو کوبیدم زمین و گفتم:من فقط اینو میخوام…
 
گفتی:آخه قول اینو به یکی دیگه دادم 
 
 
 
+ نوشته شده در پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, ساعت 20:26 توسط سامان

تنها

 هیچوقت نفهمیدم

چرا درست همان کسیکه فک میکنی با همه فرق دارد

یک روز مثل همه تنهایت میگذارد

+ نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:42 توسط سامان

بدون شرح

  گرگ ها همیشه زوزه نمیکشند

گاهی میگویند دوستت دارم

و زود تر از آنکه بفهمی بره ای میدرند خاطراتت را

و تو میمانی با تنی بوی گرگ گرفته

 

*********************

 

دلگیر نشو از آدم ها...

نیش زدن طبیعتشان است سالهاست به هوای بارانی میگویند خراب

 

*********************

 

زندگی اتفاق غمگینی است...

وقتی تنهاییت سالها از تو بزرگتر باشد

 

*********************

 

تا یادت میکنم باران می آید نمیدانستم لمس خیالت هم وضو میخواهد

 

+ نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:20 توسط سامان

دل

  چه ساده بودم آن هنگام که میپنداشتم شکستن دل کسی ناگوارترین حادثه عالم است

امروز که دلم شکست و عالمی تکان نخورد به سادگی خودم خندیدم

+ نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:19 توسط سامان

درد

  هــَـر روز دیــوانــه تــَـر از دیــروز!


وهـیـچـکـَـس نــمے دانــَـد:

پـُـشـتـ ایـטּ دیــوانــگـے و سـَـرخـوشـے!!

چــه دردے را پـنـهــاטּ کـَـرده ام...
+ نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:18 توسط سامان

آه...

  بـعـضــی آه هــا رو


هـر چـقدر هـم که از تـــه دل بکشـــی

بــازم ســـینه ت خالـی نمـیشـه

این روزها ســـینه ی مـن ، پـُـر از همون آه هـــاست ...

+ نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:17 توسط سامان

حسرت

 حسرت یعنی شانه هایت دوش به دوشم باشد

 

                                    اما نتوانم از دلتنگی به آن پناه ببرم ،

 

                        حسرت یعنی تو که در عین بودنت

 

                                                              داشتنت را آرزو می کنم .

+ نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:16 توسط سامان

دروغ

  من

نه عاشق هستم
و نه محتاج نگاهی که
بلغزذ بر من.
من
خودم هستم و
تنهایی و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس
می ارزد

+ نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:13 توسط سامان

پایان راه

                                                              کلاغ جان!

 

قصه من به سر رسید...

 

سوار شو!

تو را هم تا خانه ات می رسانم..

+ نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, ساعت 18:10 توسط سامان

دوست دارم

                                                                تازِگیــــا هَرکے

میـــگِه:

בوسِت دارَم

خَنــدمْ میگیْره!!! بـــی ارادِه میگـــَم

تُو دیگــِه چیْ میخـــوایْ؟؟؟؟

+ نوشته شده در یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:, ساعت 18:1 توسط سامان

چقد سخته

 سخته عاشق باشی ولی هیچکی ندونه

اشکاتو پاک کنی بی یه نشونه

سخته دوسش داشته باشی ولی ندونه

سخته نگاهش کنی ولی نخونه

وای که چقد سخته

+ نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, ساعت 18:14 توسط سامان

میگذرد

 تمام چیزی که از زندگی آموختم

تنها یک کلمه است:

"میگذرد"

ولی لعنتی دق میدهد تا بگذرد

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, ساعت 21:1 توسط سامان

باور کن

 

باور کن...!
نه در گیر تو شده ام...
و نه حسی دارم به تو...
اصلا میخواهی همه چیز را برگردانم به روز اولش؟؟
تو یک دوست معمولی شوی...
و من. . . . . نه!!!
ممکن است دوباره عاشقت شوم لعنتی....!!!
+ نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, ساعت 20:45 توسط سامان

نرو

 یه جایی هست که باید دستشو بکشی...

نگهش داری صورتشو میون دستات محکم بگیری...

تو چشاش زل بزنی و بگی: ببین!!

ببین من دوست دارم...!!!!نرو

+ نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, ساعت 20:34 توسط سامان

+ نوشته شده در 21 آبان 1391برچسب:, ساعت 12:57 توسط سامان

+ نوشته شده در 21 آبان 1391برچسب:, ساعت 12:57 توسط سامان

+ نوشته شده در 21 آبان 1391برچسب:, ساعت 12:57 توسط سامان

خدایا

 خدایا عاشقم کرد و کنار من نمیمونه

داره دل میکنه میره بهم میگه پشیمونه

خدایا عاشقم کرد و حالا از بودنم سیره

دلی که عاشق من بود یه جای دیگه ای گیره

خودش با من نمیمونه میگه تقدیر ما اینه

میذاره گردن قسمت گناهش رو نمیبینه

چه حالی دارم این شبها چه روزای بدی دارم

آهای تقویم پر پاییز ازت بیذاره بیذارم

تو تعبیر کدوم خوابی کدوم کابوس سرگردون

چقد دل میبری ساده چقد دل میکنی آسون

کدوم مهمون ناخونده منو از قلب تو رونده

نگاتو کی ازم دزدید دل من رو کی سوزونده

 

خودش با من نمیمونه میگه تقدیر ما اینه

میذاره گردن قسمت گناهش رو نمیبینه

چه حالی دارم این شبها چه روزای بدی دارم

آهای تقویم پر پاییز ازت بیذاره بیذارم

علیرضا روزگار

 

 

+ نوشته شده در جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:7 توسط سامان

عشق چه رنگه؟؟؟؟؟؟؟

 به نظر شما عشق چه رنگیه؟

 

 

توبخش نظرات جواب بدید..


+ نوشته شده در چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ساعت 14:16 توسط سامان

بدون شرحححح...

 

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:28 توسط سامان

بگو

بگو بگو، بگو به من
مگر چه دیده ای ز من
بگو به من
تو خوب من
چرا ، چرا ، مگر چه کرده ام به تو
ببین که گلشن وجود من
چگونه تشنه ی بهار توست ؟
مگر امید من رسیدن وصال توست
بگو بگو ، قسم به جان تو
به رویش ستاره ها
به ماه ، کهکشان و راه آن
قسم به شب ، به روز
به ظلمت شبانه ام
به کلبه ی خرابه ام
قسم به روح پاک خود
که چون نسیمی از سحر
به روح پر شرر زند
مرا نمی رسد خبر
ز فطرت درون تو
بگو ، بگو ، مگر چه کرده ام به تو؟

 

+ نوشته شده در 15 آبان 1391برچسب:, ساعت 14:38 توسط سامان

خسته ام

خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!

+ نوشته شده در 15 آبان 1391برچسب:, ساعت 14:38 توسط سامان

روزگار

هے روزگــار ...

مـن بـه دَرَک ...

خُودت خسته نشُدی از دیدن تصویر تِڪرارے درد ڪَشیدن مـن ؟؟؟

+ نوشته شده در 15 آبان 1391برچسب:, ساعت 14:38 توسط سامان

از تو سرودن

از تو سرودن

کار سختی نیست
فقط کافی است

غم چشمانت ذهنم را تسخیر کند ....

شیرینی خاطره هم از آن ِ تو

فقط بگذار لحظه ای تو را نفس بکشم ....!
 
+ نوشته شده در 15 آبان 1391برچسب:, ساعت 14:38 توسط سامان

بازی

من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی
من هنـــوز روزها را می شــمارم
و تـــو پیدا نمیشوی

 
یا من بازی را بلــد نیستم
یا تو جر زدی...
+ نوشته شده در 15 آبان 1391برچسب:, ساعت 14:38 توسط سامان