غم و خنده

صداقت دیگربهایی ندارد...وقتی صادقانه می گویم دوستت دارم اما باور نداری.

دوست داشتن بی بهانه در ترازویت نمیگنجد...

باید دوست داشتنم را اثبات کنم...پریشان می شوم...

 آنقدر از دوست داشتنت لبریزم که خنده ام میگیرداز منطقت...

اثبات!؟

اینکه پشت به تمام گذشته ام کردم و گفتم دوستت دارم بس نیست؟

اینکه غروری را که در جانم ریشه دوانده بود از ریشه کند و گفتم دوستت دارم بس نیست؟

نمی دانم شاید بس نیست...

بهتر است فریادم را در سینه حبس کنم و آهسته زیر لب بگویم دوستت دارم و بگذرم از هر آنچه که تمام هستیم بود...

نه چشمان ترم را ببین و نه آه سینه ام را بشنو.

خیالت از بابت من آسوده باشد...خوشبختی را بازی می کنم.....



+ نوشته شده در 26 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:10 توسط سامان