جنایت

غم و خنده

جنایت

نه دری مونده برای زدن و نه توانی برای دوباره اینهمه در بسته را دق الباب کردن

دکتر ها مرگ را تعریف می کنند : مرگ قلبی

                                         مرگ مغزی

                                           مرگ طبیعی

نمی دانم مرگ مرا چگونه تعریف می کنند و یا زندگیم را چه می نامند

زندگی نباتی

و مرگ روحی..

به زودی

دق

خواهم کرد

چرا که دارم

ناامید می شوم

و

اینبار واقعا خونم به گردن تواست

که امیدهای دروغم را هم از من گرفتی

حتی فریبت را هم دیگر دریغ می کنی

کاش خنجری در قلبم فرو می کردی

فراموش کردنم

جنایت است.



+ نوشته شده در 7 آبان 1391برچسب:, ساعت 12:54 توسط سامان