غم و خنده

آموخته ام ..

آموخته ام ..

زندگي دشواراست ، اما من از او سخت ترم

+ نوشته شده در 10 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:20 توسط سامان

never

+ نوشته شده در 10 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:20 توسط سامان

قشنگترین عکس سیاه وسفیدی که دیدم ♥

+ نوشته شده در 10 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:20 توسط سامان

عاقبت گول زدن .... خخخخخخخ


مـــــــــــــــــــــــــــن شکلکـــ های آینـــ ـ ـاز

تــــونــــــو خــــــــــدا شکلکـــ های آینـــ ـ ـاز
شکلکـــ های آینـــ ـ ـاز شکلکـــ های آینـــ ـ ـاز شکلکـــ های آینـــ ـ ـاز

باشه ولــــــــــی وقتی پیشتم حسابتو میرسم

آخ جـــــــــــــــــــونشکلکـــ های آینـــ ـ ـاز
+ نوشته شده در 10 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:20 توسط سامان

 

 

 

 

 

 

 

 

+ نوشته شده در 7 آبان 1391برچسب:, ساعت 12:54 توسط سامان

...این بود؟

آخه بی مروت!

 

این رسمش بود؟

تو حتی شجاعت اینو نداری که تنفرت رو نشون بدی!

تو حتی عشقت را هم هدر دادی..

بالاترین عذاب خدا به قلبت رو می آره..

چون قلبی را از بالاترین نعمت خدا محروم و ناامید کردی..

و مقصری.

+ نوشته شده در 7 آبان 1391برچسب:, ساعت 12:54 توسط سامان

جنایت

نه دری مونده برای زدن و نه توانی برای دوباره اینهمه در بسته را دق الباب کردن

دکتر ها مرگ را تعریف می کنند : مرگ قلبی

                                         مرگ مغزی

                                           مرگ طبیعی

نمی دانم مرگ مرا چگونه تعریف می کنند و یا زندگیم را چه می نامند

زندگی نباتی

و مرگ روحی..

به زودی

دق

خواهم کرد

چرا که دارم

ناامید می شوم

و

اینبار واقعا خونم به گردن تواست

که امیدهای دروغم را هم از من گرفتی

حتی فریبت را هم دیگر دریغ می کنی

کاش خنجری در قلبم فرو می کردی

فراموش کردنم

جنایت است.

+ نوشته شده در 7 آبان 1391برچسب:, ساعت 12:54 توسط سامان

هـــــــوای تــــو

در دایره قسمت اگر باران بلا بارید

عاشق انست که از دایره بیرون نرود.

کـــــــــاش می شد

دنیـــــا را

تــــا کرد و گوشــــه ای گذاشت ،

مثل جانماز مــــــــــادر !


دلم تنگ سکوت است ...

با تقدیــر نخواهــم جنگیــد؛

که دگر نــای جنگیــدن نیستـ


به لبخنــدی...

تلــــــخ ام ! . .

 

 مثل ِ خنــده ای بی حــوصلــه....

چهــــار فصل ...

کامل نیست !

هـــــــوای تــــو ..

هـوای دیگری ستـــ

انسانها تنهائـــــیت را پر نمیکنند ...

فقط خلوتت را میشکنند

و

تنهائیت تنهاتر میشود ...

از کسي که دلش گرفته ....

نپرسيد چرا ،..... ؟

آدمـها وقتي نميتوانند دليل ِ ناراحتي ـِشان را بيان کنند ....

دلشان مي گيرد....

رفــته ای ؟

هنــوز هـــمـ بهـــتریــنهـا وجـــود دارنـــد

دنــبال کســ ـی خواهــمـ رفـــت کــه مــرا

بــه خاطـــر خــودم بــخواهــد

نــه زاپــاســی برای بازیـــچـــه بودن !

در این دنیا
عشق رنگی ندارد

مگر این که حضور من و تو

ان را رنگین نماید

مهربانی ات را مرزی نیست

یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینشت قلبت را بوسیده

+ نوشته شده در 6 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:49 توسط سامان

یک نکته

در طوفان زندگی ،

 با خدا بودن

 بهتر از ناخدا بودن است !!!

+ نوشته شده در 6 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:49 توسط سامان

دل تنگ

من آن ابرم که می خواهد ببارد ،

 دل تنگم هوای گریه دارد ،

 دل تنگم غریب این در و دشت ،

نمی داند کجا سر می گذارد

+ نوشته شده در 6 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:49 توسط سامان

تک و تنها


من هنوزم نشسته ام اینجا

مات و مبهوت و خسته از دنیا

واژه ها را دوباره می بافم

رج به رج روی قالی دریا

 

طرحی از تکه تکه های دلم

لحظه تلخ مرگ یک رویا

بغض سرد و کلوخی مجنون

آن طرف بی خیالی ی لیلا!؟

 

یک نفس فرق عاشق و معشوق

وصل شیرین و مردن فرها –

دی که در ذهن بیستون حک کرد

قصه ی عاشقانه ای اما....

 

آخرین لحظه گفت،شیرینم:

<<تیشه بر ریشه ام زدی به خدا>>

لب به لب میوه های ممنوعه

در هبوطی مقدس و زیبا!!!؟؟؟

خورده بودیم و فکر می کردیم!!!

تا قیامت نمی رسد فردا.....1

می کشد کودک درونم باز...

نقشی از نانوشته های مرا!؟

 

 آدمیت گناه سنگین ایست؟؟؟

با تو هستم نواده ی حوا؟؟؟

مانده صدها سئوال بی پاسخ

مثل کوهی بزرگ، پا بر جا

 

سهم من سنگ و سهم تو لاله

شهره ی شهر عشقم و حالا

انگ دیوانگی به من زده اند!!!  

بوسه،   

         مجنون تو ،

                     «تک و تنها»

+ نوشته شده در 6 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:49 توسط سامان

کوه تنها

          با کوهی بر دوشم

              از کنار نگاه بی تفاوت تو میگذرم

        در خیالم بدنبال 

                   کمکی از تو میگردم

           چشم بر هم میگذارم

                    و بر رویاهایم میخندم

                بغض سنگینی در گلو دارم

         که حتی با مهربانی هم نشکست

         در کوچه های دلتنگیم

         نگاه مهربان مادرم گم شد

         چشم بر هم میگذارم

         و اشکهایم را رها میکنم

             کنار پنجره آرزوها

            تنها نشسته ام

                  و پرواز کبوتر  تنها را نظاره می کنم

         آیا کسی پروازش را می بیند؟

        چشم بر هم میگذارم

              کبوترها را میشمارم

           دنیای بدیست

           جای خالی خوبهارا

         کسی نمیتواند پر کند

        میگذارم همه

                   همه چی بگویند

       سکوت میکنم

+ نوشته شده در 6 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:49 توسط سامان

حالم بد است

حالم بد است، حوصله‌ام روبه‌راه نیست
یک عمر با خیال تو بودن صلاح نیست
دارد کلافه می‌شود از دست هر چه «تو»ست
شاعر؛ که گاه فکر دلش هست و گاه نیست
باید که کوه بار غمم را به دوش خود ...
فکر تنت برای تنم جان‌پناه نیست
این خوشه‌های وحشی انگور در رگم
می‌جوشد آن‌چنان که بفهمم گناه نیست -
این دختری که مرتکبش می‌شوم هنوز
این دختری که فعل مرا پا به ماه نیست
از بس که در تفأل من ماهی نبود
هی فکر می‌کنم که خدا هم گواه نیست -
من عاشقم و در تنم انگار جاری است
یک مشت شب که حال و هوایش سیاه نیست
ماه من! نگات وزن تنم را به هم زده
با من برقص، وزن تو که اشتباه نیست؛
**
ماه من! برقص، قافیه‌ها را به هم بریز
این شعر مست بی سر و پا را به هم بریز
من را خلاف قصه‌ی تاریخ زنده کن
در این سکانس نقش خدا را به هم بریز
باید دوباره از شب اول شروع کرد
تقدیر را بکوب و قضا را به هم بریز
بی تو غزل نمی‌شود این شعر لعنتی
در آن برقص! قافیه‌ها را به هم بریز ...
**
دارم برای زن شدنت نقشه می‌کشم
ای ماهی که زن شدنت هم صلاح نیست!
گم می‌شوی درون من و ... من درون تو ...
گم می‌شوم درون تو ... این‌ها گناه نیست!
حالا بخواب مادر انجیل‌های من
با این پسر بکارت تو افتضاح نیست!!
ماه من! زمین به دور سرم چرخ می خورد
حالم بد است ... حوصله‌ام روبه‌راه نیست ...
.
.

+ نوشته شده در 6 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:49 توسط سامان

فقط محض خنده

  

جوک, جوک خفن, مطالب خنده دار

- طرف قد 2 متر و نیم، وزن 140، بازوش دور کمر من، فاقد هرگونه چربی تو تلویزیون اومده می گه توصیه من به جوونا اینه که از مکمل ها استفاده نکنند
خودِ لامصبت آخه با نون و پنیر اینجوری شدی؟

-

- دیشب که خوب می خوردین این چی چیه آوردین؟
(گروه بانوان در مراسم پاتختی در هنگام باز کردن کادو)

- جای خالیش را نه کتاب پر می کند، نه قهوه، نه حتی سیگار، من دلم آی فون 5 می خواهد.

- یکی می ره به شیرینی فروشه می گه این شیرینی کشمشیا چرا توش کشمش نیست؟
یارو میگه شما شیرینی ناپلئونی می خرین لای هر کدومش ناپلئونه؟

- اونقدری که من بالش زیر سرمو تا صبح می چرخونم، اگه به جاش توربین بود می تونستم برق کل روستاها رو تامین کنم!

- اینایی که با یه جمله مسیر زندگیشون عوض میشه، فرمون زندگیشون هیدرولیکه فک کنم

- بابابزرگم لپ تاپم رو دیده می گه چندتا قُوّه می خوره؟!

- پسورد وایرلسمو دو روزه عوض کردم کلا محبوبیتمو تو همسایه ها از دست دادم! یکی یکی سرد و سردتر می شن. نگرانم دسته جمعی یه حرکتی بزنن.
امروز یکیشون بلند به اون یکی می گفت نامرد نذاشت فیلممو کامل دانلود کنم!

- فکر کنم دارم بابا می شم ... الان چند شبه بیدار می شم کولرو خاموش می کنم!

- یه زمانی وقتی به رفیقت فحش ناموس می دادی حکم مرگتو امضا می کردی، الان میزان صمیمیت و رفاقتتو نشون می دی.

- تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد مرغ است.

- یه بار یه دویستی دادم به گدائه، گدائه گفت: خدای نکره یه وقت لازمت نشه؟!



- یه روز رفتم شلوار بخرم فروشنده یه شلوار آورد خوب نبود. گفتم این خیلی خزه، مگه اسکلم اینو بپوشم؟
فروشنده از پشت پیشخون اومد اینور دیدم همون شلوار پای خودشه!

- آیا می دونین اولین کسی که عبارت «مردا همه مثل همن» رو به کار برد، یه زن چینی بود که شوهرشو تو بازار گم کرده بود؟

- پسرخالم کلاس دوم تو امتحانشون یه سوال داشتن که گفته بود: آیا می دانید رود هیرمند به کدام دریا می ریزد؟ اینم نوشته بود: بله می دانم!
معلم خوشش اومده بود نمره کامل داده بود.

- پسرا هجده ماه میرن خدمت، اندازه 18 سال خاطره تعریف می کنن! لامصبا همشونم قهرمان پادگان بودن.

- آخه من نمی دونم این W چیه تو لغات این دهه هفتادیا و هشتادیا ... می نویسن …ba W she, a Wre, ba Wba کی مدرسه ها باز میشه راحت شیم

- از کلید محترم «پ» در کیبورد می خواهیم یه جارو مشخص کنه واسه خودش و همیشه همونجا بتمرگه که تو هر کامپیوتری جاش عوض نشه

- وقتی پشت آیفون می پرسیه «کیه؟» 95 درصد مردم میگن «باز کن»، 5 درصد باقیمونده هم میگن «منم»

- خیلی دوست دارم یکی از استادام رو در حال خنده تو خیابو ببینم، برم پیشش بگم «چیز خنده داری هست بگو ما هم بخندیم!»

- آی فون 5 هم اومد و تو نیومدی، خاک بر سرت

- سال ها گذشت و گذشت و گذشت و ساندیس ها کماکان تولید شدند و تولیدکنندگان نوشتند از «اینجا» باز کنید و مردم همچنان از «آنجا» باز کردند!

- طرف شش ماهه دماغشو عمل کرده هنوز چسب میزنه! اینا همونان که برچسب تلویزیون و مایکروفر و پلاستیک صندلی ماشیناشون رو نمی کنن

- ته دیگ طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنند. شلغم نشدیم یکی کوفتمون کنه خوب شه. ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه. بچه مردم هم نشدیم ملت ما رو الگوی بچه هاشون قرار بدن. قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم

- غیرممکنه توی مدرسه های اینجا درس خونده باشی و این جمله رو نشنیده باشی: «ببینید همه تون صفر بشین، یه دوزاری از حقوق من کم نمی کنن، همه تون 20 هم بشید یه دوزاری به حقوق من اضافه نمی کنن!»

- اگر زن ها دنیا رو می گردوندن هیچ جنگی وجود نداشت فقط چندتا کشور با هم قهر بودن و حرف نمی زدن!

- این یکی رو هیچ وقت نفهمیدم واسه چی یاد گرفتم. می خوام بدونم کسی هست «ب.م.م» و «ک.م.م» (ریاضی) در طول زندگیش به دردش خورده باشه؟

- پیر شدم آخرش نفهمیدم کاربرد مداد سفید تو جعبه مداد رنگی چی بود

- شبا وقتی سوار تاکسی می شم به این فکر می کنم که مثلا رمز عابربانکمو چی بگم به راننده یا اگه پیچید تو فرعی چجوری در ماشینو باز کنم بپرم بیرون

- از مزخرف ترین اتفاقات نصفه شبا، این صدای شکسته شدن قولنج وسایل خونه ست. مخصوصا تلویزیون و وسایل چوبی هی شبا قولنج شون می شکنه، آدم لوزالمعده اش میاد تو حلقش!

- ماکارونی عزیز
با سلام
لطفا از قیمه یاد بگیر. اونم مثل تو نارنجیه ولی دور دهنمونو به شعاع پنجاه سانت رنگ آمیزی نمی کنه!

- می خوام گلکسی نوت بخرم، نه به خاطر امکاناتش، نه به خاطر کیفیتش بلکه به خاطر سایزش. آخه تنها گوشی موجود دربازاره که از سوراخ توالت رد نمیشه! یعنی عمرا بیفته توی چاه

- وراثت چیزی است که وقتی بچه تون از خودش نبوغ در می کنه بهش اعتقاد پیدا می کنید.

+ نوشته شده در پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, ساعت 1:35 توسط سامان

عشق و عاشقی

دیوانه ام می كند ...

فكر اینكه .. زنده زنده .. نیمی از من را ...

از من جدا كنند...

لطفا ... تا زنده ام بــــــــــــــــــمان

+ نوشته شده در 2 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط سامان

آغوش عاشقانه

سفری به دور دنیاست وقتی دستانم تا انتها رویت را نوازش می کنند . . . ...

+ نوشته شده در 2 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط سامان

شب عاشقی

و خدا شب را خلق کرد...
برای سیگار کشیدن...
برای گریه کردن...
برای بغل کردن یک بالشت...
برای گوش کردن اهنگ های قدیمی...
برای زل زدن به تاریکی...
برای نخوابیدن و خاطره ها را مرور کردن.....!!!

+ نوشته شده در 2 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط سامان

حکم دل

وقتی دستان تو    در دستان من باشد   

دست را می بــــازم    حتی اگر تـمـام حـکـم هـای دل   

در دسـت من باشد . . .   ...

+ نوشته شده در 2 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط سامان

مـقـدس تــریـن جــای دنــیـا

مـقـدس تــریـن جــای دنــیـاست ...

اتـــاق تنــهـایی هـــایـــم ..

وقـــتی ..

بــا نیـّــت " تــــــــو " خــلـوتـــ می ڪنـــم ..!‬


+ نوشته شده در 2 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط سامان

یهو عاشقت شدم

بعضی آدمهــــــا یهـو میــان . . . !

یهـو زندگیـتـــــو قشنگ میکنن . . . !

یهـو میشن همــــــه ی دلخـوشیت . . . !

یهـو میشن دلیـل خنــــــده هات . . . !

یهـو میشن دلیل نفس کشیــــدنت . . . !

... ... ... ... بـعــــد همینجـوری یهـو میــــــرن . . . !

یهـو گنـــــــــــد میـزنن بـه آرزوهــــات . . . !

یهـو میشن دلیل همــــــــه ی غصــه هات و همـــــــه ی اشکات . . . !

یهـو میشن سبب بالا نیـــومدن نفسـت . . . !

نمیدونم چرا یهو دلم گرفـــت....


+ نوشته شده در 2 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط سامان

باور رفتن تو...

من گمان كردم رفتنت ممكن نیست


رفتنت ممكن شد...


باورش ممكن نیست

+ نوشته شده در 2 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط سامان

بغض گلو

حتی عکستم ندارم که بذارم روبروم...

اونقدر نگاش کنم تا بشکنه بغض گلوم...

+ نوشته شده در 2 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط سامان

دلتنگی

لعنتی ها
نه این نگاه....
نه این بغض ...
نه این سکوت....
نه این کلمات....نه این فاصله ...
نه این پنجره....نه این دست ها....
نه این تپش ها....
هیچ کدومشون جرات ندارن که به تو بفهمونن
چقـــــــــــدر دلم واست تنگ شده!...

+ نوشته شده در 2 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط سامان

شعر عاشقانه

اگه گریه بذاره می نویسم کدوم لحظه تو رواز من جدا کرد؟

نگو اصلا نفهمیدی نگو نه تو بودی اونکه دستامو رها کرد

+ نوشته شده در 2 آبان 1391برچسب:, ساعت 11:4 توسط سامان

گــریـــــز

زمین حول محور خودش

                   منم دور محور خودم

در جهت . . .

       و برخلاف . . .

آنقدر میچرخم تا از مرکز گریز کنم.


خودم

+ نوشته شده در 30 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:23 توسط سامان

حق با توست

آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک، یک متل باور نکردنی و احمقانه نیست؟ آیا من فسانه و قصه خودم را نمی نویسم؟ قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است. آرزوهائی که به آن نرسیده اند. آرزوهائی که هر متل سازی مطابق روحیه محدود و موروثی خودش تصور کرده است.

«بوف کور-صادق هدایت»

اینبار فقط هــ ــ ــ ـ ـــمـ ــ ـ ــ ــیـ ــ ــ ـ ـ ــن

حق با توست . . .

+ نوشته شده در 30 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:23 توسط سامان

سال نو مبارک

 

در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله “بور”، “فرمی”، “شوریندگر” و “دیراگ” و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند. آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت را طراحی می کنند و حاشیه ی آن را با گل های نیلوفر که زیر ستون های تخت جمشید هست تزئین می کنند و منشا و مفهوم این گلها را هم توضیح می دهند. چون می دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می کند. دکتر می گفت: ” برای همه کارت دعوت فرستادم و چون می دانستم انیشتین بدون ویالونش جایی نمی رود تاکید کردم که سازش را هم با خود بیاورد. همه سر وقت آمدند اما انیشتین ۲۰دقیقه دیرتر آمد و گفت چون خواهرم را خیلی دوست دارم خواستم او هم جشن سال نو ایرانیان را ببیند. من فورا یک شمع به شمع های روشن اضافه کردم و برای انیشتین توضیح دادم که ما در آغاز سال نو به تعداد اعضای خانواده شمع روشن می کنیم و این شمع را هم برای خواهر شما اضافه کردم. به هر حال بعد از یک سری صحبت های عمومی انیشتین از من خواست که با دمیدن و خاموش کردن شمع ها جشن را شروع کنم. من در پاسخ او گفتم : ایرانی ها در طول تمدن ۱۰هزار ساله شان حرمت نور و روشنایی را نگه داشته اند و از آن پاسداری کرده اند. برای ما ایرانی ها شمع نماد زندگیست و ما معتقدیم که زندگی در دست خداست و تنها او می تواند این شعله را خاموش کند یا روشن نگه دارد.”
آقای دکتر می خواست اتصال به این تمدن را حفظ کند و می گفت بعدها انیشتین به من گفت: ” وقتی برمی گشتیم به خواهرم گفتم حالا می فهمم معنی یک تمدن
۱۰
هزارساله چیست. ما برای کریسمس به جنگل می رویم درخت قطع می کنیم و بعد با گلهای مصنوعی آن را زینت می دهیم اما وقتی از جشن سال نو ایرانی ها برمی گردیم همه درختها سبزند و در کنار خیابان گل و سبزه روییده است .

بالاخره آقای دکتر جشن نوروز را با خواندن دعای تحویل سال آغاز می کنند و بعد این دعا را تحلیل و تفسیر می کنند. به گفته ی ایشان همه در آن جلسه از معانی این دعا و معانی ارزشمندی که در تعالیم مذهبی ماست شگفت زده شده بودند. بعد با شیرینی های محلی از مهمانان پذیرایی می کنند و کوک ویلون انیشتین را عوض می کنند و یک آهنگ ایرانی می نوازند. همه از این آوا متعجب می شوند و از آقای دکتر توضیح می خواهند. ایشان می گویند موسیقی ایرانی یک فلسفه، یک طرز تفکر و بیان امید و آرزوست. انیشتین از آقای دکتر می خواهند که قطعه ی دیگری بنوازند. پس از پایان این قطعه که عمدأ بلندتر انتخاب شده بود انیشتین که چشمهایش را بسته بود چشم هایش را باز کرد و گفت” دقیقا من هم همین را برداشت کردم و بعد بلند شد تا سفره هفت سین را ببیند..
آقای دکتر تمام وسایل آزمایشگاه فیزیک را که نام آنها با “س” شروع می شد توی سفره چیده بود و یک تکه چمن هم از باغبان دانشگاه پرینستون گرفته بود. بعد توضیح می دهد که این در واقع هفت چین یعنی
۷ انتخاب بوده است. تنها سبزه با “س” شروع می شود به نشانه ی رویش. ماهی با “م” به نشانه ی جنبش، آینه با “آ” به نشانه ی یکرنگی، شمع با “ش” به نشانه ی فروغ زندگی و … همه متعجب می شوند و انیشتین می گوید آداب و سنن شما چه چیزهایی را از دوستی، احترام و حقوق بشر و حفظ محیط زیست به شما یاد می دهد. آن هم در زمانی که دنیا هنوز این حرفها را نمی زد و نخبگانی مثل انیشتین، بور، فرمی و دیراک این مفاهیم عمیق را درک می کردند. بعد یک کاسه آب روی میز گذاشته بودند و یک نارنج داخل آب قرار داده بودند. آقای دکتر برای مهمانان توضیح می دهند که این کاسه ۱۰هزارسال قدمت دارد. آب نشانه ی فضاست و نارنج نشانه ی کره ی زمین است و این بیانگر تعلیق کره زمین در فضاست. انیشتین رنگش می پرد عقب عقب می رود و روی صندلی می افتد و حالش بد می شود. از او می پرسند که چه اتفاقی افتاده؟ می گوید : “ما در مملکت خودمان ۲۰۰ سال پیش دانشمندی داشتیم که وقتی این حرف را زد کلیسا او را به مرگ محکوم کرد اما شما از ۱۰هزار سال پیش این مطلب را به زیبایی به فرزندانتان آموزش می دهید. علم شما کجا و علم ما کجا؟!”


 

به نام دادار اورمزد

گشت گرداگرد مهر تابناک ایران زمین                  روز نو آمد و شد شادی زندر کمین
ای تو یزدان ای تو گرداننده مهر و سپهر                برترینش کن برایم این زمان و این زمین

 




+ نوشته شده در 30 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:23 توسط سامان

ب ی ع ن و ا ن

 

دیشب خدا را در خواب دیدم ....... آری خود خدا بود ..... کسی را مجازات نمی کرد ..... بهشتش را به کسی تعارف نمی کرد ...... فقط درنگاهش حرفی بود ...... گویا با نگاهش می خواست بگوید : (بنده ی من انتظارم از تو این نبود ) .

روز مرگم هر که شیون کند از دور وبرم دور کنید

                                              همه را مست وخراب از می انگور کنید

     مرد غسال مرا سیر شرابش بدهید

                                                 مست مست از همه جا باده شرابش بدهید

  بر مزارم مگذارید بیاید واعظ

                                          پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ

جای تلقین به بالای سرم دف بزنید

                                                 شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید

  روز مرگم اندرون سینه ی من چاک کنید 

                                          اندرون دل من یک شاخه ی تاک زنید


+ نوشته شده در 30 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:23 توسط سامان

آغوش

آدمی در آغوش خدا غمی نداشت

پیش خدا حسرت هیچ بیش و کم نداشت
دل از خدا برید و در زمین نشست
صدبار عاشق شد و دلش شکست
به هر طرف نګاه کرد راهش بسته بود
یادش آمد یک روز دل خدا را شکسته بود

 

 

 


 

+ نوشته شده در 30 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:23 توسط سامان

مــــر ز . . .

 

لئوناردو داوينچي هنگام كشيدن تابلوي شام آخر دچار مشكل بزرگي شد: مي‌بايست نيكي را به شكل عيسي و بدي را به شكل يهودا، از ياران مسيح كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند، تصوير مي‌كرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدل‌هاي آرمانيش را پيدا كند.

 

روزي در يك مراسم همسرايي، تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از آن جوانان همسرا يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هايي برداشت سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريبأ تمام شده بود؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نكرده بود. كاردينال مسئول كليسا كم كم به او فشار مي‌آورد كه نقاشي ديواري را زودتر تمام كند نقاش پس از روزها جستجو، جوان شكسته و ژنده‌پوش و مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا كليسا بياورند، چون ديگر فرصتي براي طرح برداشتن نداشت.گدا را كه درست نمي‌فهميد چه خبر است، به كليسا آوردند: دستياران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع، داوينچي از خطوط بي‌تقوايي، گناه و خودپرستي كه به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري كرد.وقتي كارش تمام شد، گدا، كه ديگر مستي كمي از سرش پريده بود، چشم‌هايش را باز كرد و نقاشي پيش رويش را ديد و با آميزه‌اي از شگفتي و اندوه گفت: «من اين تابلو را قبلأ ديده‌ام!» داوينچي با تعجب پرسيد: «كي؟»

 

- سه سال قبل، پيش از آنكه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه همسرايي آواز مي‌خواندم، زندگي پر رويايي داشتم و هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي شوم !!!!»

 


 

کلا جالبه!!! مرزها تو این دنیا به اندازه یک تار مو هستن مرز بین پاکی و پلیدی، عشق و نفرت ،خوب بودن و بد بودن،زشتی و زیبایی،مرگ و زندگی،کامیابی و ناکامی و. . . برای خوب زندگی کردن باید بند باز ماهری بشیم که بتونیم روی این تار مو حرکت کنیم!!

 

+ نوشته شده در 30 مهر 1391برچسب:, ساعت 13:23 توسط سامان