آه...
بـعـضــی آه هــا رو
هـر چـقدر هـم که از تـــه دل بکشـــی
بــازم ســـینه ت خالـی نمـیشـه
این روزها ســـینه ی مـن ، پـُـر از همون آه هـــاست ...
بـعـضــی آه هــا رو
هـر چـقدر هـم که از تـــه دل بکشـــی
بــازم ســـینه ت خالـی نمـیشـه
این روزها ســـینه ی مـن ، پـُـر از همون آه هـــاست ...
حسرت یعنی شانه هایت دوش به دوشم باشد
اما نتوانم از دلتنگی به آن پناه ببرم ،
حسرت یعنی تو که در عین بودنت
داشتنت را آرزو می کنم .
من
نه عاشق هستم
و نه محتاج نگاهی که
بلغزذ بر من.
من
خودم هستم و
تنهایی و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس
می ارزد
تازِگیــــا هَرکے
میـــگِه:
בوسِت دارَم
خَنــدمْ میگیْره!!! بـــی ارادِه میگـــَم
تُو دیگــِه چیْ میخـــوایْ؟؟؟؟
سخته عاشق باشی ولی هیچکی ندونه
اشکاتو پاک کنی بی یه نشونه
سخته دوسش داشته باشی ولی ندونه
سخته نگاهش کنی ولی نخونه
وای که چقد سخته
یه جایی هست که باید دستشو بکشی...
نگهش داری صورتشو میون دستات محکم بگیری...
تو چشاش زل بزنی و بگی: ببین!!
ببین من دوست دارم...!!!!نرو
خدایا عاشقم کرد و کنار من نمیمونه
داره دل میکنه میره بهم میگه پشیمونه
خدایا عاشقم کرد و حالا از بودنم سیره
دلی که عاشق من بود یه جای دیگه ای گیره
خودش با من نمیمونه میگه تقدیر ما اینه
میذاره گردن قسمت گناهش رو نمیبینه
چه حالی دارم این شبها چه روزای بدی دارم
آهای تقویم پر پاییز ازت بیذاره بیذارم
تو تعبیر کدوم خوابی کدوم کابوس سرگردون
چقد دل میبری ساده چقد دل میکنی آسون
کدوم مهمون ناخونده منو از قلب تو رونده
نگاتو کی ازم دزدید دل من رو کی سوزونده
خودش با من نمیمونه میگه تقدیر ما اینه
میذاره گردن قسمت گناهش رو نمیبینه
چه حالی دارم این شبها چه روزای بدی دارم
آهای تقویم پر پاییز ازت بیذاره بیذارم
علیرضا روزگار
به خدا زوده زوده که بگی دیگه حرفی نمی مونه
به خدا زوده زوده واسه مردن این دل دیوونه
به خدا خیلی زوده
به خدا سخته سخته که بخوام بمونم بی تو تو دنیا
به خدا سخته سخته که بگی نبوده چیزی بین ما
به خدا خیلی سخته
دل تو راحت واسه همیشه نگو بریدی ساده
اونی که اینجاست دلشو راحت به تو داده
بگو یه خوابه بگو می مونی نرو می ترسم بی تو
می میره آخه دل شکسته م تا بری تو
به خدا دیره می بینی به تو آخه اینجوری وابسته م
به خدا طلمه می دونی که قلبتو هیچ موقع نشکستم
بخدا خیلی دیره
به خدا بی تو این خونه واسه م مثه زندونه تنهایی
به خدا تنهام این خوابه بگو نمیری بگو اینجایی
به خدا خیلی تنهام
شجاعت مـے خواهد
وفادار احساسـے باشـے
کــ ِ میدانـے
شکست مـے دهد
روزے نفس ـهاے دلت را...
از تو سرودن
خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه ساعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!
بگو بگو، بگو به من
مگر چه دیده ای ز من
بگو به من
تو خوب من
چرا ، چرا ، مگر چه کرده ام به تو
ببین که گلشن وجود من
چگونه تشنه ی بهار توست ؟
مگر امید من رسیدن وصال توست
بگو بگو ، قسم به جان تو
به رویش ستاره ها
به ماه ، کهکشان و راه آن
قسم به شب ، به روز
به ظلمت شبانه ام
به کلبه ی خرابه ام
قسم به روح پاک خود
که چون نسیمی از سحر
به روح پر شرر زند
مرا نمی رسد خبر
ز فطرت درون تو
بگو ، بگو ، مگر چه کرده ام به تو؟
دیگــر بـﮧ تـو فـکر نمیـکنم...
گـنـاه اسـتـــ...
چِشـم داشـتـن بـﮧ مـالِ غریبه هـا...!
باتو نیستم...تو نخوان...
باخودم زمزمه میکنم...
من خوبم...
من آرامم...
من قول داده ام...
فقط کمی،تو را کم آورده ام...
آدمهاییـ رو میشناسمـ کهـ از آمپولـــ زدنـ میترسن!!!
ولیــ از شکستنــ دل آدما هیچ ترسیــ ندارنــــ
رفتــم گفتـم از "خـــــیرش" مـی گــذرم.....
شنیـدم کـه زیــر لب گُفـت از"شــــــرش" خــلاص شـدم...
ديگر ته مونده هاي سيگارم را دور نميريزم
شايد فردا که من نباشم
از روي همين ها بفهمي که چقـــــــــــــــدر دوست داشتم...