قهوه تـــــلـــــــخ...!

غم و خنده

قهوه تـــــلـــــــخ...!

حکایت بودن من با تو

حکایت یک فنجان "قهوه" تلخ است

که امروز به یاد تو تلخِ تلخ نوشیدمش !

و با هر جرعه اش ، بسیار اندیشیدم ... 

که این طعم را هنوز هم دوست دارم یا نه ؟!

و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتنش

کــــــه تـمـام شــــــــــد !!!

درست وقتی که انتظارش را نداشتم ...

و تازه وقتی کـه تمام شد فهمیدم

که هــنــوز هم با تمام وجودم قهوه می خواهم

حـــــتــــــــی، تـلـخِ تـــــلـــــخ !

 



+ نوشته شده در 17 مهر 1391برچسب:, ساعت 23:24 توسط سامان