تک و تنها
من هنوزم نشسته ام اینجا
مات و مبهوت و خسته از دنیا
واژه ها را دوباره می بافم
رج به رج روی قالی دریا
طرحی از تکه تکه های دلم
لحظه تلخ مرگ یک رویا
بغض سرد و کلوخی مجنون
آن طرف بی خیالی ی لیلا!؟
یک نفس فرق عاشق و معشوق
وصل شیرین و مردن فرها –
دی که در ذهن بیستون حک کرد
قصه ی عاشقانه ای اما....
آخرین لحظه گفت،شیرینم:
<<تیشه بر ریشه ام زدی به خدا>>
لب به لب میوه های ممنوعه
در هبوطی مقدس و زیبا!!!؟؟؟
خورده بودیم و فکر می کردیم!!!
تا قیامت نمی رسد فردا.....1
می کشد کودک درونم باز...
نقشی از نانوشته های مرا!؟
آدمیت گناه سنگین ایست؟؟؟
با تو هستم نواده ی حوا؟؟؟
مانده صدها سئوال بی پاسخ
مثل کوهی بزرگ، پا بر جا
سهم من سنگ و سهم تو لاله
شهره ی شهر عشقم و حالا
انگ دیوانگی به من زده اند!!!
بوسه،
مجنون تو ،
«تک و تنها»